- 5/10/19
- 95,283
- 79
قسمت 1 سریال بچه با دوبله,قسمت 1 سریال بچه,دانلود قسمت 1 سریال بچه,قسمت 1 سریال بچه دوبله فارسی,سریال بچه ترکیه ای قسمت 1,دانلود قسمت 1 سریال بچه دوبله فارسی,دانلود قسمت 1 سریال بچه ترکیه ای ,سریال بچه قسمت 1 بدون سانسور,خلاصه داستان سریال بچه قسمت 1,خلاصه داستان سریال بچه قسمت 1 ترکیه ای,قسمت 1 سریال cocuk با دوبله,قسمت 1 سریال cocuk,دانلود قسمت 1 سریال cocuk,قسمت 1 سریال cocuk دوبله فارسی,سریال cocuk ترکیه ای قسمت 1,دانلود قسمت 1 سریال cocuk دوبله فارسی,دانلود قسمت 1 سریال cocuk ترکیه ای,سریال cocuk قسمت 1 بدون سانسور,خلاصه داستان سریال cocuk قسمت 1,خلاصه داستان سریال cocuk قسمت 1 ترکیه ای,,
شعله به همراه افه، بیرون رفته اند. در میان جمعیت و شلوغی، شعله به عمد دست افه را رها کرده و از او فاصله میگیرد. کمی بعد، افه دنبال مادرش میگردد، اما او را پیدا نمیکند. شعله از دور، با عذاب وجدان به این صحنه نگاه کرده و می رود. دو روز قبل، شعله و علی کمال را از مدرسه افه، بخاطر دعوای او با همکلاسی اش میخواهند. شعله بخاطر این قضیه از افه عصبانی است. هنگام برگشت در راه خانه، علی کمال بخاطر آشفتگی شعله بابت افه، با او بحث کرده و سپس به او کارت یک روانپزشک را میدهد، و میگوید که به احتمال زیاد او افسردگی بعد از زایمان گرفته و برای همین از وقتی که بوراک به دنیا آمده، به افه اهمیت نمیدهد. شعله عصبی است اما همچنان چیزی نمیگوید. افه با ناراحتی به آنها نگاه میکند. در خانه، آسیه خانم، مادر شوهر شعله، منتظر آمدن آنهاست. او سپس به اتاق پیش شعله میرود و از او میخواهد که طبق پیشنهاد علی کمال، پیش روانپزشک برود. شعله با عصبانیت میگوید که او حرفی با روانپزشک ندارد، زیرا افه پسر واقعی او نیست و نمیتواند این قضیه را به کسی بگوید، زیرا آسیه او را تهدید کرده بود که اگر افه را بزرگ نکند، زندگی او را به هم ریخته و برای علی کمال زن دیگری میگیرد. آسیه از حرفهای شعله کلافه می شود و میگوید که شعله به خواست خودش افه را برای نگهداری قبول کرده بود، زیرا در غیر اینصورت، علی کمال او را طلاق میداد. آسیه از اتاق بیرون آمده و یاد روزی می افتد که عثمان و ملک، خدمتکاران خانه، بچه را به او داده و گفته بودند که مادر بچه او را نمیخواهد، و آسیه از شعله خواسته بود تا بچه را بگیرد. شعله قبول نکرده اما آسیه با تهدید غیر مستقیم، او را وادار به این کار کرده بود. این راز را کسی جز این چهار نفر نمیداند. شعله مدام باعث ناراحت کردن افه می شود و به او بی توجهی میکند. ملک وقتی این وضعیت را میبیند، به عثمان میگوید که عذاب وجدان دارد، زیرا به مادر بچه قول داده بود تا او هرگز اذیت نشود. آسیه حرفهای ملک را شنیده و داخل آشپزخانه می آید. او به ملک میگوید که تا به این لحظه شعله برای افه مادری کرده است و چیزی برای او کم و کسر نگذاشته اند، و شعله نیز بعد از مدتی خوب خواهد شد. ملک مجبور به سکوت می شود. مراد، برادر کوچکتر علی کمال، وقتی متوجه بد رفتاری های شعله با افه می شود، عصبی می شود اما آسیه میگوید که او به زودی به دکتر خواهد رفت و خوب می شود. نیمه شب، بوراک که نوزاد است، بیدار شده و گریه میکند. افه بیدار است و سعی دارد او را آرام کند. شعله سراغ بچه می آید و وقتی افه را بالای سر بوراک می بیند، با تصور اینکه او به نوزاد آسیبی می زند، افه را هول میدهد و سر او به میز خورده و زخمی می شود. علی کمال از این قضیه به شدت عصبانی شده و با شعله دعوا میکند و از او میخواهد هرچه سریع تر مشکلش را حل کند، وگرنه دیگر در زندگی او جایی نخواهد داشت.سپس آسیه پیش شعله می آید و با او دعوا میکند.او به شعله میفهماند که حتی اگر همه از این خانه رفتنی باشند، جای افه در این خانه و خانواده خواهد بود.
.
شعله به همراه افه، بیرون رفته اند. در میان جمعیت و شلوغی، شعله به عمد دست افه را رها کرده و از او فاصله میگیرد. کمی بعد، افه دنبال مادرش میگردد، اما او را پیدا نمیکند. شعله از دور، با عذاب وجدان به این صحنه نگاه کرده و می رود. دو روز قبل، شعله و علی کمال را از مدرسه افه، بخاطر دعوای او با همکلاسی اش میخواهند. شعله بخاطر این قضیه از افه عصبانی است. هنگام برگشت در راه خانه، علی کمال بخاطر آشفتگی شعله بابت افه، با او بحث کرده و سپس به او کارت یک روانپزشک را میدهد، و میگوید که به احتمال زیاد او افسردگی بعد از زایمان گرفته و برای همین از وقتی که بوراک به دنیا آمده، به افه اهمیت نمیدهد. شعله عصبی است اما همچنان چیزی نمیگوید. افه با ناراحتی به آنها نگاه میکند. در خانه، آسیه خانم، مادر شوهر شعله، منتظر آمدن آنهاست. او سپس به اتاق پیش شعله میرود و از او میخواهد که طبق پیشنهاد علی کمال، پیش روانپزشک برود. شعله با عصبانیت میگوید که او حرفی با روانپزشک ندارد، زیرا افه پسر واقعی او نیست و نمیتواند این قضیه را به کسی بگوید، زیرا آسیه او را تهدید کرده بود که اگر افه را بزرگ نکند، زندگی او را به هم ریخته و برای علی کمال زن دیگری میگیرد. آسیه از حرفهای شعله کلافه می شود و میگوید که شعله به خواست خودش افه را برای نگهداری قبول کرده بود، زیرا در غیر اینصورت، علی کمال او را طلاق میداد. آسیه از اتاق بیرون آمده و یاد روزی می افتد که عثمان و ملک، خدمتکاران خانه، بچه را به او داده و گفته بودند که مادر بچه او را نمیخواهد، و آسیه از شعله خواسته بود تا بچه را بگیرد. شعله قبول نکرده اما آسیه با تهدید غیر مستقیم، او را وادار به این کار کرده بود. این راز را کسی جز این چهار نفر نمیداند. شعله مدام باعث ناراحت کردن افه می شود و به او بی توجهی میکند. ملک وقتی این وضعیت را میبیند، به عثمان میگوید که عذاب وجدان دارد، زیرا به مادر بچه قول داده بود تا او هرگز اذیت نشود. آسیه حرفهای ملک را شنیده و داخل آشپزخانه می آید. او به ملک میگوید که تا به این لحظه شعله برای افه مادری کرده است و چیزی برای او کم و کسر نگذاشته اند، و شعله نیز بعد از مدتی خوب خواهد شد. ملک مجبور به سکوت می شود. مراد، برادر کوچکتر علی کمال، وقتی متوجه بد رفتاری های شعله با افه می شود، عصبی می شود اما آسیه میگوید که او به زودی به دکتر خواهد رفت و خوب می شود. نیمه شب، بوراک که نوزاد است، بیدار شده و گریه میکند. افه بیدار است و سعی دارد او را آرام کند. شعله سراغ بچه می آید و وقتی افه را بالای سر بوراک می بیند، با تصور اینکه او به نوزاد آسیبی می زند، افه را هول میدهد و سر او به میز خورده و زخمی می شود. علی کمال از این قضیه به شدت عصبانی شده و با شعله دعوا میکند و از او میخواهد هرچه سریع تر مشکلش را حل کند، وگرنه دیگر در زندگی او جایی نخواهد داشت.سپس آسیه پیش شعله می آید و با او دعوا میکند.او به شعله میفهماند که حتی اگر همه از این خانه رفتنی باشند، جای افه در این خانه و خانواده خواهد بود.
.