- 5/10/19
- 95,283
- 79
.
قسمت بیستم سریال صفر بیست و یک
جلال که از رفتن به اداره تعلیق شده است با بچه ها در کوچه مشغول فوتبال بازی کردن است مرجان او را میبیند و به دنبالش میافتد و بعد از کلی دویدن جلال را میگیرد و از زیر زبانش میکشد که چه اتفاقی برایش افتاده است.
ارسلان که درد و دل های پدرش با جلال را شنیده است تصمیم گرفته کلیه و کبدش را بفروشد و بدهی های پدرش را بدهد که شعله متوجه حرف هایش میشود و او را قاچاقچی خطاب میکند که ارسلان برایش توضیح میدهد و خاله اش میگوید بهتر است کار دیگری انجام دهد.
سعید از طرف تورج مامور شده است تا از لاله شریف خاستگاری کند که بعد از اولتیماتوم های پدرش با سعید تماس میگیرد میگوید که پشیمان شده است.
ارسلان و مازیار و شعله با هم قرار گذاشته اند و از طرف دیگر مرجان و جلال با هم قرار گذاشته اند تا فردا به شیرینی فروشی ماهک بروند و سر از کار آن ها دربیاورند که با خنگ بازی های جلال به هدفشان نمیرسند.
خانم شریف مازیار را به اتاقش صدا کرده است و از او میخواهد که همه بچه های دانشگاه را دور هم جمع کنند و باهم باشند.
شادی و سعید به کافه رفته اند و در حال فوتبال دیدن هستند که سعید به شادی میگوید اگر خجالت میکشد خودش با مادرش برای ازدواجشان صحبت کند که همان لحظه شعله به شادی زنگ میزند و شادی گوشی را به سعید میدهد و با مادرش صحبت میکنند که بعد از صحبتشان شعله به جلال میگوید که برای شادی خاستگار آمده است.
منبع : JadvalYab | همیارخاص
قسمت بیستم سریال صفر بیست و یک
جلال که از رفتن به اداره تعلیق شده است با بچه ها در کوچه مشغول فوتبال بازی کردن است مرجان او را میبیند و به دنبالش میافتد و بعد از کلی دویدن جلال را میگیرد و از زیر زبانش میکشد که چه اتفاقی برایش افتاده است.
ارسلان که درد و دل های پدرش با جلال را شنیده است تصمیم گرفته کلیه و کبدش را بفروشد و بدهی های پدرش را بدهد که شعله متوجه حرف هایش میشود و او را قاچاقچی خطاب میکند که ارسلان برایش توضیح میدهد و خاله اش میگوید بهتر است کار دیگری انجام دهد.
سعید از طرف تورج مامور شده است تا از لاله شریف خاستگاری کند که بعد از اولتیماتوم های پدرش با سعید تماس میگیرد میگوید که پشیمان شده است.
ارسلان و مازیار و شعله با هم قرار گذاشته اند و از طرف دیگر مرجان و جلال با هم قرار گذاشته اند تا فردا به شیرینی فروشی ماهک بروند و سر از کار آن ها دربیاورند که با خنگ بازی های جلال به هدفشان نمیرسند.
خانم شریف مازیار را به اتاقش صدا کرده است و از او میخواهد که همه بچه های دانشگاه را دور هم جمع کنند و باهم باشند.
شادی و سعید به کافه رفته اند و در حال فوتبال دیدن هستند که سعید به شادی میگوید اگر خجالت میکشد خودش با مادرش برای ازدواجشان صحبت کند که همان لحظه شعله به شادی زنگ میزند و شادی گوشی را به سعید میدهد و با مادرش صحبت میکنند که بعد از صحبتشان شعله به جلال میگوید که برای شادی خاستگار آمده است.
منبع : JadvalYab | همیارخاص