تعریف عشق از نظر مولانا

مدیر

مدیر کل انجمن
مدیر کل سایت
5/10/19
94,359
64

تعریف عشق از نظر مولانا را در همیارخاص ببینید

مولانا عشق را طبيب و آموزگار مي خواند؛ دو صفتي كه در پيامبران هست. سخن مولانا به اين معناست كه اگر عشق طبيب است، فرد بيمار را درمان مي كند.اگر درمان نشد، عاشق نيست. كسي كه عاشق پول است، بيماري اش با عشق درمان نمي شود، بلكه صدها برابر مي شود، هرچه پولش بيشتر مي شود، كج خلق تر مي شود، اين شخص را چگونه مي توان عاشق گفت؟(سروش ،1385)

مست و خندان زخرابات خدا مي آيي بر بد و نيك جهان همچو شرر مي خندي

هم او در مثنوي مي فرمايد:

هر كه را جامه زعشقي چاك شد او ز حرص و جمله عيبي پاك شد

اين عشق هر عشقي مي تواند باشد، فرقي نمي كند؛ دراينجا تفكيكي ميان زميني بودن و آسماني بودن نيست. ...

به نظر مولانا در دنيا همه كاري بازي است، جز عشق بازي:

جهان عشق است و ديگر زرق سازي همه بازي است الّا عشق بازي

كار آن دارد كه حق را شد مريد بهر كار او ز هر كاري بريد

ديگران چون كودكان اين روز چند تا به شب بر خاك بازي مي كنند

عارفان مي دانستند كه رياضتهاي چند ده ساله هيچ وقت در كسي اين قدر تحول شخصيت ايجاد نمي كند كه عشق پديد مي آورد.

از نظر مولانا عشق وصف خداوند است:

عشق وصف ايزدست اما كه خوف وصف بنده مبتلاي فرج و جوف

عاشقي كردن اصلاً كار خدايي است و در مقابل، زاهدي كار بشري است. خدا عشق مي ورزد اما زهد نمي ورزد.خدا عاشق است اما خائف نيست؛ لذا بنده اي كه عاشق است، خدايي تراست تا آ نكه عاشق نيست:

عشق زاوصاف خداي بي نياز عاشقي بر غير او باشد مجاز

بديهي است آ نها كه عشق را جزو اوصاف الهي مي دانستند، نمي توانستند چنين نعمتي را به آساني ناديده بگيرند. چنين است كه عشق در ادبيات ما دوام آورده و از عوامل حركت بخش و شورآفرين در ادب و عرفان و هنر است و در جامعه و فرهنگ و تاريخ تأثير تلطيف بخشي ايفا كرده است(پيشين،9)

مولانا جلال الدين بلخي عشق را بر يازده نوع بيان داشته اند.عشق اكبر، اصغر، اوسط، حقيقي، حيواني، عفيف، عقلي، غريزي، نفساني، مجازي، وضيع(رسولي،1389).

خواجه عبداله انصاری می گوید: محبت تعلق و وابستگی دل بین همت و انس است و محبت اولین قدم در بیابان های فنا و گردونه ای که از آن بر منازل محو سرازیر می شود و آن آخرین منزلی است که در آن جلو داران سپاه عامه مردم و میانه سپاه خاصه مردم با هم برخورد دارند و به هم می رسند.وی برای تبین مقام عشق سه شرط نیز برای محبت قائل می شود. غرض از طرح موضوع عشق در مثنوی علاوه بر تشخیص،آن است که به این مهم پی ببریم که چگونه مولوی عشق عارفانه و عشق حکیمانه یا فیلسوفانه افلاکی را در هم می آمیزد و از آن دو معجونی گوارا تقدیم مخاطبان خود می کند. مولانا عشق را آتشی می داند که در هر وجودی نباشد،آن موجود شايسته حيات نيست(اقبال،1363).


آتش است این بانگ و نای نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد


آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد


و گاه از آن به استاد تعبیر می نماید که ذره ها را متحد می سازد.


آفرین بر عشق کل اوستاد

صد هزار را ذره را داد اتحاد


مولوی خود عاشق حقیقی است و این نوع عشق را به معبود ازلی تبلیغ و تجویز می نماید هر چند عشق مجازی را یکسره رد نمی کند و آن را پلی می داند


این از عنایت ها شمر،کز کوی عشق آمد ضرر

عشق مجازی را گذر بر عشق حق است انتها


غازي به دست پور خود شمشیر چوبی می دهد

تا او در آن اوستا شود شمشیر گیرد در غزا


به شرط اینکه این عشق مثل داستان کنیزک و زرگر فقط به خاطر آب و رنگ ظاهری نباشد که در آنجا آن ولی خدا با زهر دادن به زرگر او را از جمال و زیبایی ظاهری بی بهره ساخت و سر انجام مرد و دختر، دیگر عشق او را در دل نداشت چون آن چهره زیبا را از دست داده بود


عشق هایی که از پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود


در نظر مولانا عشق اسطرلابی است که با آن می توان به اسرار خداوند پی برد و دریای عدم است و همه چیز را جز خود می خورد و مستانه نعره (هَل مِن مَزيد) سر می دهد و شرح و توصیف عشق را خود عشق می گوید و عقل از آن عاجز است و چون خری در گل خفته و به طور کلی با دولت عشق همه چیز می آید و خنده و شادی و زندگی و حرارت را برای ما به ارمغان می آورد اما نه یک زبان که صدها زبان دارد:


علت عاشق ز علتها جداست

عشق اسطرلاب اسرار خداست


هر چه جزء عشق است شد ماکول عشق

دو جهان چون دانه ای در نول عشق


عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت


پارسی گو گر چه تازی خوشتر است

عشق را خود صد زبان دیگر است


مرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

عشق مولوی بی هیچ تردیدی عشقی الهی و قدسی است، و معشوق او همان معشوق ازلی است که دل همه عالم از او خرم و سر همه بنی آدم در پیش او خم است. عشق او نه صوری و نه مجازی است و عشقش در کیفیت با شاعران عارف قبل و بعد از خودش تفاوت دارد. عشقی را که سنایی و عطار مطرح می کنند به این اندازه تحرک و پویایی ندارد بلکه بصورت عالی و مدرسه ای و درسی است و یا به تئوری و نظر بیشتر نزدیک است تا به حوزه عمل. به تعبیر دیگر عشق آنها قلندر مابانه است و رنگ مستی در آن اندک و شور و جذبه کمی در آن نهفته است هرچند مولوی آنها را در این راه رهبران می داند و عطار را روح و سنایی را دو چشم وی به شمار مي آورد.


عطار روح بود و سنایی دو چشم او

ما از پی سنایی و عطار آمدیم


همچنین دیدگاه او در مورد عشق با سعدی متفاوت است. سخني در شعر سعدی است که در هر بازاری پیدا می شود.

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند داستانی است که بر هر سر بازاری هست


اگر این مطلب نیاز به اصلاح و یا تکمیل دارد از طریق انتهای همین مطلب اطلاع دهید
 
آخرین ویرایش:
بالا