خلاصه داستان قسمت ۱۰۴ سریال ترکی دختر سفیر

مدیر

مدیر کل انجمن
مدیر کل سایت
5/10/19
95,286
79
.

alt

قسمت ۱۰۴ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر​


سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۰۴ سریال ترکی دختر سفیر​


گلسیه در آشپزخانه عمارت، خواهرش دودو را سرزنش می کند و می گوید چطور می تواند زندگی الوان را به هم بریزد؟ در حالی که از هشت سالگی خدمتکار آنجا بوده و در آغوش آن خانواده بزرگ شده. دودو می گوید: «فکر می کنی خیلی خوشبخت بودم؟ همه ش از پدر عیاشم کتک می خوردم و نون برای خوردن نداشتیم. اگه خیلی گیر بدی کاری می کنم که یحیی الوان رو طلاق بده و با من ازدواج کنه. اون وقت من زن داداشت میشم.» و می رود تا با یحیی صحبت کند. گلسیه با گریه به اشه می گوید: «اگه چیزی بگم آبروی دودو میره و تو هم بیوه میشی. ولی بیشتر از همه برای الوان که مثل خواهرمه ناراحت میشم.» الوان جلوی عمارت منتظر گاوروک است تا برای زخم سر گلسیه از او دارو بگیرد. گاوروک و یحیی همراه هم به عمارت می رسند. الوان با یحیی به سمت عمارت می رود و دودو با دیدن آنها جلو می رود و به یحیی می گوید باید صحبت کنند و الوان به رفتار و نگاه های آن دو مشکوک می شود. ولی در همین هنگام سنجر با او تماس می گیردو خبر می دهد که ملک به هوش آمده. الوان از شادی فریادی می کشد و به سمت خالصه می دود و خبر خوش را می دهد. همه اهل خانه از خوشحالی یکدیگر را بغل می کنند و یحیی به دودو می گوید بهتر است الان به خانه شان بروند و بعدا با هم صحبت کنند. دودو با ناراحتی می رود و بنفشه که حواسش به یحیی و دودو است رفتن او را تماشا می کند. در بیمارستان ناره به سنجر می گوید: «فردا دادگاه داریم. وسط دعوامون کم مونده بود ملک رو از دست بدیم.» سنجر می گوید: «من رو ببخش و از تقصیرات من بگذر.» ناره ملک را در آغوش می گیرد و می گوید: «احساس می کنم تو بهشتم و اینجا رو برای تو جهنم نمی کنم و تو رو می بخشم.» سنجر خوشحال می شود و از بیمارستان خارج می شود و به ساحل گدیز می رود. از آن طرف گدیز هم به خواست سنجر به همانجا می رود.

سنجر می گوید: «اینجا رو به تو پس میدم. تو هم کمکم کن دشمن رو گیر بندازیم. وقتی ملک در حال مرگ بود نذر کردم که ناره و ملک رو رها کنم تا از اینجا برن ولی اول باید مطمئن بشم اونا در امنیت هستن.» گدیز قبول می کند. سنجر می گوید: «اگه قهرمان رو گیر بندازم آکین رو به من تحویل نمیده چون بعد از جریان ملک به شدت از من می ترسه. ولی تو می تونی اعتمادش رو جلب کنی و آکین رو در مقابل پول ازش بگیری و به من تحویل بدی.» موگه به اسکله و به دیدن قهرمان می رود و می گوید: «حالا که قراره کنار هم کار کنیم بهتره با هم کنار بیایم. تو بعد از مرگ زنت دیوونه شدی و من رو دزدیدی و منم یه بار دیوونه شدم و آکین رو دزدیدم و مثل تو که منو شکنجه دادی شکنجه ش دادم. اون روز به خوبی تو رو درک کردم که وقتی آدم از غم دیوونه میشه دست به چه کارایی می زنه. مردم درد اونو نمی بینن ولی دیوونگیش رو می بینن. وقتی زنت کشته شد من ۱۶ سالم بود و اون یه تصادف بود.» قهرمان جواب می دهد: «منم می تونم یه بلایی سرت بیارم و بگم تصادف بود.» گدیز از راه می رسد و آن دو را از هم جدا می کند. قهرمان به گدیز می گوید: «خواهرت زیادی به دست و پای من می پیچه. اگه اتفاقی افتاد از چشم من نبینین.» گدیز به او می گوید: «می دونم کسی که با آکین همکاری کرد و ناره رو دزدید تو بودی نه یحیی. شاید سنجر فریب تو رو بخوره اما من نمی خورم. حالا بگو مسموم کردن ملک هم کار تو بود؟» در همین موقع یحیی به همراه سردفتر قلابی وارد دفتر قهرمان می شود و می گوید برای فروش سهامش آمده. گدیز طبق نقشه به او می گوید: «اگه قصد فروش داشتی پس چرا به من خبر ندادی؟ پول بیشتری می دادم.» قهرمان کیف پول را جلوی یحیی می گذارد و می گوید: «دیر شده و ما با هم معامله کردیم.» بالاخره دفتر خرید و فروش سهام توسط یحیی و قهرمان امضا می شود و یحیی از اسکله خارج می شود. سنجر در حال بردن ملک و ناره به عمارت افه اغلو است. او در مقابل اصرار ناره مجبور می شود به ناره بگوید برای گیر انداختن آکین و قهرمان به همراه گدیز و یحیی نقشه کشیده اند و ناره با نگرانی نگاهش می کند.


منبع : JadvalYab | همیارخاص
 
  • برچسب ها
    خلاصه قسمت 104 سریال ترکی دختر سفیر خلاصه قسمت ۱۰۴ سریال ترکی دختر سفیر قسمت 104 سریال ترکی دختر سفیر قسمت ۱۰۴ سریال ترکی دختر سفیر
  • آمار انجمن

    موضوع ها
    48,721
    ارسال ها
    56,120
    کاربران
    3,408
    جدیدترین کاربران
    امیر حافظ
    عقب
    بالا