- 5/10/19
- 95,283
- 79
.
ابن سیرین چگونه نفس خود را کنترل کرد ، را از سایت همیار خاص ببینید
به نام خداّ
سلام دوستان ببینید یکی از چیز هایی که خدا عطا های اساسی میده عطا های عجیب میده گذشتن از شهوت به خاطر خداست خب این داستان ماجرای کنترل نفس ابن اسیرین هست
شاگرد یه بزازی به نام ابن سیرین تو یه بازار ی کار میکرده ابن سیرین مردی زیبا بوده که یکی از زن های زیبای شهر دلش روی این مونده بوده یه روزی از عمد میاد تو اون مغازه کلی پارچه میخره و میگه بده شاگردت بیاره بقیه داستان رو از زبان خود ابن سیرین بشنوید که برای یکی از دوستانش تعریف میکرد:
من پارچه هارو بردم. بعد زنه گفت بیا خونه رفتم تو خونه گفت بیا تو اتاق رفتم اول از من پذیرایی کرد بعد لباس هاشو درآورد. و به صورت برهنه به من. گفت یا با من زنا میکنی یا ابروت رو می برم عین ماجرای زلیخا و یوسف بعد ابن سیرین تو دلش گفت خدایا این زن زیباست و دل منم به به این میل داره اما تو زیباتری بعد یه فکری به ذهنش زد گفت میشه برم قضای حاجت کنم میگه برو میره و مدفوع رو به خودش میماله بعد
زنه میاد میگه مرده شورت رو ببرم گمشو بیرون بعد ابن شیرین میگفت :
من از خونه که رفتم بیرون یه سنگینی تو دلم احساس کردم میگفت هیچکس بیرون نبود و من رفتم یه چشمه ای خودم رو شستم بعد دیدم یه ملکی آمد گفت ای سیرین به خاطر گذشتن تو از میل جنسیت و اینکه نافرمانی خدا را نکرده ای خدا یه تو علم تعبیر خواب داد و از این به بعد بوی خوشی میدهی تا آخر عمر از آن پس وقتی سیرین از جایی رد میشد همه به خاطر بوی خوبش می فهمیدن او بوده
منبع : همیارخاص
.
ابن سیرین چگونه نفس خود را کنترل کرد ، را از سایت همیار خاص ببینید
داستان کنترل نفس ابن سیرین
داستان کنترل نفس ابن سیرین
به نام خداّ
سلام دوستان ببینید یکی از چیز هایی که خدا عطا های اساسی میده عطا های عجیب میده گذشتن از شهوت به خاطر خداست خب این داستان ماجرای کنترل نفس ابن اسیرین هست
شاگرد یه بزازی به نام ابن سیرین تو یه بازار ی کار میکرده ابن سیرین مردی زیبا بوده که یکی از زن های زیبای شهر دلش روی این مونده بوده یه روزی از عمد میاد تو اون مغازه کلی پارچه میخره و میگه بده شاگردت بیاره بقیه داستان رو از زبان خود ابن سیرین بشنوید که برای یکی از دوستانش تعریف میکرد:
من پارچه هارو بردم. بعد زنه گفت بیا خونه رفتم تو خونه گفت بیا تو اتاق رفتم اول از من پذیرایی کرد بعد لباس هاشو درآورد. و به صورت برهنه به من. گفت یا با من زنا میکنی یا ابروت رو می برم عین ماجرای زلیخا و یوسف بعد ابن سیرین تو دلش گفت خدایا این زن زیباست و دل منم به به این میل داره اما تو زیباتری بعد یه فکری به ذهنش زد گفت میشه برم قضای حاجت کنم میگه برو میره و مدفوع رو به خودش میماله بعد
زنه میاد میگه مرده شورت رو ببرم گمشو بیرون بعد ابن شیرین میگفت :
من از خونه که رفتم بیرون یه سنگینی تو دلم احساس کردم میگفت هیچکس بیرون نبود و من رفتم یه چشمه ای خودم رو شستم بعد دیدم یه ملکی آمد گفت ای سیرین به خاطر گذشتن تو از میل جنسیت و اینکه نافرمانی خدا را نکرده ای خدا یه تو علم تعبیر خواب داد و از این به بعد بوی خوشی میدهی تا آخر عمر از آن پس وقتی سیرین از جایی رد میشد همه به خاطر بوی خوبش می فهمیدن او بوده
منبع : همیارخاص
.