جهت مشاهده کلیک کنید | دانلود رایگان
قسمتی از رمان :
مشتري امروزم بازم يه زن پير پولدار بود كه هزارتا درد داشت و فكر ميكرد درمانش فقط ماساژه
به سمتش رفتم بي حرف ملافه ايي كه روشبود و كنار زدم و شروع كردم به ماساژ دادنش يك ساعتي ماساژش دادم
بعد تموم شدن كارم با خستگي از اتاق ماساژ بيرون...