رمان خرابه‌ عشق

shirin.f

عضو همیارخاص
12/7/20
3
1
نام رمان:خرابه عشق
نام نویسنده:شیرین فرودی
ژانر:اجتماعی معمایی عاشقانه
خلاصه:
داستان درمورد دختری دانشجو که به علت هایی مجبور است بای تکمیل پایان نامه اش به کشوری غریب برود و در آنجا به درمان پسری 29 ساله که در دام اعتیاد و افسردگی قرار گرفته و حالت های دیوانگی به خود گرفته ....
مقدمه:
زندگی گاهی حوصله‌اش سرمی‌رود...

شرط بندی می‌کند، با سرنوشت آدمیان!

گاهی دختری از جنس لطافت هم بازی اوست و گاهی پسری از تیره‌ی آتش.

شریک این دایره‌ی پر برد و باخت را خود انتخاب می‌کند،

تنها می‌توانی دست به دعا برداری که که گاهی سوتِ پایانِ نیمه را بزند!
 

shirin.f

عضو همیارخاص
12/7/20
3
1
  • شروع کننده موضوع
  • #2
اوف، چه قدر هوا گرمه، خدایا این آندیا چرا نمیاد؟ اینم من رو دست انداخته.
خدایا چرا همچین آدمای بد قول آفریدی هان؟
واقعا برای چی آفریدیشون غیر از عشوه خرکی برای پسرا کار خاصی می‌کنن؟ فقط من بی‌غل و غش رو از شوهر کردن محروم می‌کنن.
آندیا: داشتی باکی حرف می‌زدی؟
دنده رو عوض کردم ماشین شروع به حرکت کرد.
-‌ هیچی، داشتم با خدا حرف می‌زدم که هدفش از ساختن امثالی مثل تو غیر از ضرر رسوندن به من چی بوده؟
آندیا: واقعا که! اصلا حیف من که دوست تو ام.
ابرویی بالا انداختم با خنده تمسخر آمیزی جوابش رو دادم:
- اِ نه بابا، فکر کنم اشتب زدی فرزندم من باید این جمله رو بگم اولا که شدیم سرویس شخصی خانم، دوما باید می‌ذاشتم برم تو بمونی وخط واحد تا برسونتت دانشگاه که اگه دوبار دیر کنی مجبور بشی با خط یازده تشریف بیاری دانشگاه، بابا دختر الان دیگه بیست و سه سالته نزدیک‌های ترم آخریم دیگه باید...
آندیا: خیلی‌خوب بابا، فهمیدم هی حرف‌های تکراری روزانه تو بهم نگو، هی میگی نزدیک شوهرمه، هی این و بزن توسرم خوبه تو چهار ماه بزرگتری ها.
- درسته، اما من که می‌دونی مشکل پسندم تازه کو شوهر؟‌ تازش ‌هم اول باید تو رو شوهر بدیم که دیگه کسی چشمش به شما نباشه تا یه نگاهی هم به ما کنن همه که مثل شما زیبا نیستن.
آندیا: وا‌‌ شیرین این چه حرفیه؟ چرا خودت رو دست کم می‌گیری؟ چی تو کمتر از کسای دیگه است؟ دَرسِت که خوبه نفر اول دانشگاهی تازش هم اون چشم‌هات لامصب سگ داره اوم اندامت هم بد نیست تازش‌ هم...
حرفش رو قطع کردم:
- خیلی‌خوب باشه، اوف خداروشکر تو پسر نیستی وگرنه صد بار به من نظر کرده بودی ها!
لبخند شیطانی زد و دندوناش رو بهم نشون داد.
جیغ محکمی زدم:
-اِِِِ دختر الان می‌زنی که داغونمون می‌کنی.
(لحنم رو شیطانی کردم)
آندیا: نچ نچ چه بی‌حیایی شیرین، زدی رودست هرچی بی‌حیاهای مملکتِ.
(لحن لاتی گرفتم):
- ببین خواهر من اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه به من بگی، بی‌حیا، بی‌غیرت، با همین
(انگشتای دستم اشاره کردم)
- دست‌هام جوری می‌زنمت که به پوکی به همین دیفال دانشگاه حالا هم پیاده شو ضعیفه که می‌خوام ماشین پارک کنم.
آندیا (با خنده جوابم رو داد):
- باشه شیرین فقط دیگه با این لحن حرف نزن که آبروی نداشتت بر باد میره.
- خیلی‌خوب خانم اخلاق حالا زود باش که استاد بیرونمون می‌کنه.
آندیا: بریم.
در کلاس رو زدیم.
استاد: بفرمایید.
آندیا: سلام استاد.
استاد: سلام خانم بلیوان از این طرفا خوش اومدین قدم رو تخم چشم ما گذاشتین.
من پریدم وسط حرف استاد:
- سلام استاد. شرمنده روی روشن و حموم رفته و زیبای شما صبح شنبه زیبای بهاریتون بخیر واقعیتش...
استاد پرید وسط حرفم:
- خانم فرودی نمی‌خواد چرب زبونی کنی.
خنده خجلی زدم.
- آخه استاد به ما این وصله‌ها میاد که می‌چسبونید؟ والا یکم این ماشین پدر من تعمیرات نیاز داشت تامن ببرم و درستش کنم و خانم بلیوان آماده بشن یه بیست دقیقه‌ای طول کشید حالا می‌ذارید بیایم تو؟
 

shirin.f

عضو همیارخاص
12/7/20
3
1
  • شروع کننده موضوع
  • #3
استاد لبخند مصنوعی زد که حساب کار دستمون اومد که یعنی پاتون توی کلاس بیاد قلم میشه و ما هم راهمون رو کج کردیم که بریم که وسط راه استاد صدامون زد اون قدر خر ذوق شدیم که کل دندونامون پیدا بود.
- بله استاد بیام کلاس؟
- نه فرزندم.
یعنی اون لحظه هرچی دم دستم بود می‌خواستم پرت کنم توی سر استاد.
- پس چی؟
- می‌خواستم دو چیز بگم؟
- بفرمایید.
- اولا برید داخل اتاق استادان دوما در رو از حرصتون محکم نبندین.
کل کلاس از لحن شوخی و کنف شدن ما صندلی و میزشون رو از خنده می‌جوییدن وای خدا ضایع شدم فهمید می‌خواد در و محکم ببندم رو کردم به بچه‌ها.
- بچه‌ها راحت باشید حیف صندلی و بیت المال نیست که حروم خنده‌هاتون بشه بخندین (باحرص رو کردم به استاد) با اجازه استاد.
- چی شد؟
- چی می‌خواستی بشه؟ الان هم باید بریم اتاق استادان مثل این که این پیر خرفت کارمون داره (حرصی‌تر )خدا آخه اینم شانسه به من دادی نه واقعا اون بالا نشستی هی به ریش نداشته من می‌خندی.
- راستی شیرین می‌دونی چرا پسری با هات دوست نمی‌شه؟
- خداوکیلی آندیا می‌زنمت هشتک پشتکت می‌کنم ها اگه بخوای این یک ساعت رو چرند بگی .
- آخه همش غر می‌زنی اصلا دقت کردی از صبح که سوار شدیم هی ناله و نفرین کردی به خدا من خیلی تحملت می‌کنم؟
به لحن حرف زدنش که مثل بچه‌ها گلایه می‌کرد.
خندیدم:
- نخند راست میگم.
- خوب تو خودت ببین اون از صبح اینم از الان والا سومیش رو به خیر بگذرونه پاشو حالا بریم یکم توی حیاط بعدش هم بریم اتاق این پیر مرد پر حاشیه که فکر کنم من رو دق بده.
- بد بین نباش.
- نیستم واقعیته.
- اصلا هرچی خودت می‌دونی من که دیگه کفری شدم دستت.
- (باحالت لوسی)
- بریم عجییجم یه چیزی بخولیم سیل بشیم چاق بشیم منت استاد نکشیم.
- بریم.
زنگ خورد به سمت اتاق استاد رفتیم.
- بفرمایید.
- اجازه هست؟
- بیا تو دخترم.
- سلام استاد.
- سلا استاد.
با لبخند نگاهمون کرد.
- سلام جانم بیاید تو کار واجبیباتون دارم.
- بله بفرمایید.
- خانم فرودی من یه مریضی به پستم خورده که وقت معالجه اون رو ندارم و من تا یک ماه دیگه عازم سفر هستم برای بیماری همسرم باید عمل بشه و این بیماری هم که دارم روش درمان آسون داره اما چون من وقت کافی ندارم می‌خوام شما و خانم بلیوان تحت نظرش داشته باشین.
- خوب استاد این همه استاد و پروفسور و دکتر حالا چرا ما از الان میگم من قبول نمی‌‌کنم.
- چرا؟
- خیلی واضحه استاد اولا ما تجربه کافی رو نداریم دوما فکرکنید مریض رو بدین دست ما اونوقت چی میشه؟
- چی میشه شیرین؟
- هیچی آندیا جان شاید روش اشتباهی روش انجام بدیم بعد شاید مجنون‌تر میشه.
- نترسین خودم از دور هواتون رو دارم اگر وقت داشتم شاید خودم می‌رفتم اما همین مریض از هم کیش های خودتونه می‌تونید‌ بیشتر باهاش ارتباط برقرار کنید؟
 
  • برچسب ها
    رمان عاشقانه
  • آمار انجمن

    موضوع ها
    48,722
    ارسال ها
    56,094
    کاربران
    3,406
    جدیدترین کاربران
    محمدمهدی قیاسی
    عقب
    بالا